سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
هر که بر ملک دست یافت تنها خود را دید و از دیگران رو بتافت . [نهج البلاغه]
 
امروز: یکشنبه 103 اردیبهشت 9

گوش شیطون کر انگار داره درمن یه علایقی نسبت به دانشگاه رفتن بیدار میشه . اینکه میگم بیدار می شه از این جهته که این علاقه وجود داشته و از بین رفته . خوب منم مثل بقیه تا وقتی داشتم برای کنکور خودم رو آماده می کردم شوق و ذوق زیادی داشتم اما به محض قبول شدن و مواجه شدن با اون همه چیز جدید یه دفعه علاقه ام رو از دست دادم و دانشگاه برام شد یه تابو . هر ترمی که شروع می شد برای تموم شدنش روزشماری می کردم . اما الان بعد از گذشت سه ترم و آشنا شدن با محیط دانشگاه و رشته و اساتید و بچه های کلاس علاقه ام داره کم کم برمی گرده . مخصوصا الان که دیگه داره از این تعطیلات تابستونی حوصله ام سر میره . مثل اون موقع ها که مدرسه می رفتیم و من همیشه تابستون ها برای دوباره باز شدن مدرسه ها لحظه شماری می کردم . !
 نوشته شده توسط مینا در شنبه 89/6/6 و ساعت 3:14 عصر | نظرات دیگران()

به نظر من یکی از معضلات جامعه ما اینه که آدم ها از تخصصشون توی زندگی خودشون استفاده نمی کنن   . بعضی ها هم که به کل دانشگاه رفتنشون فقط به خاطر مدرک گرفت هست و اصولا معلوم نیست چرا توی اون رشته خاص درس خوندن  . به عنوان مثال خیلی بده که آدم بره خونه یه نفر که دکترای کشاورزی داره و حتی یه گلدون گل طبیعی رو هم نبینه . این یکی رو خودم به با چشمای خودم دیدم . راستش به نظرم خیلی مسخره اومد کسی که رشته اش کشاورزیه خونه اش رو فقط با گلهای مصنوعی که مثلا هنر زنش هست تزئین کرده . البته شاید یکی بگه خوب این موضوع سلیقه ایه . درسته ، ولی به نظر من بازم در این مورد خاص جا داشت که در کنار اون همه گل های مصنوعی یه گلدون گل طبیعی هم وجود داشته باشه . به نظر من با این کار هم فضای خونشون شاداب تر و زیباتر می شد و هم هر کسی که به خونشون میومد با دیدن گل های طبیعی می فهمید صاحب خونه چه آدم طبیعت دوست و خوش ذوقیه ؟ خلاصه بگم این ضرب المثل "کوزه گر از کوزه شکسته آب می خوره !" خیلی وقت ها مصداق خارجی پیدا می کنه که واقعا جای تاسفه .


 نوشته شده توسط مینا در سه شنبه 89/6/2 و ساعت 2:13 صبح | نظرات دیگران()

نمی دونم این روزها چه بلایی سر من و همسر گرامی اومده ؟ آخه یک هفته ای (یعنی از اول ماه رمضون) می شه که شب نخوابیدیم . یعنی تا سحر بیداریم و بعد از خوردن سحری می خوابیم تا ساعت 12 یا 1 ظهر .  خیلی بده . کل روزم از بین میره . این ساعت فیزیولوژیکی بدن هم خیلی جالبه . یکبار که یه کاری رو انجام میدی میشه عادت . یه روز ما تا ساعت 12 ظهر خوابیدیم ، شب هم قاعدتا خواب به چشممون نیومد و این شده عادت . هر کاری هم می کنیم صبح زود بیدار شیم عوض نمی شه . دو سه شب هم رفتیم که بخوابیم . اما تا خود سحر توی تختخواب غلت زدیم و این ور و اون ور شدیم و آخرش هم نتیجه ای نداشت . البته یه دلیل این موضوع یا بهتر بگم دلیل اصلیش فعالیت کم من و همسر و خسته نبودن بدن هست که باعث می شه خوابمون نبره . خوب از صبح تا شب توی خونه روی مبل لم دادن هم همین چیزها رو داره !!

هر طور شده باید یه جوری این رویه رو بهم بزنم .

 

توضیحات:

همسر بنده استاد دانشگاه هستن و این روزها هم که فصل تعطیلی دانشگاههاست . وگرنه یک ماه دیگه بنده خدا وقت سر خواروندن و یه خواب و خوراک درست و حسابی رو هم نداره . این به اون در!همین طور بنده که دانشجو هستم .


 نوشته شده توسط مینا در پنج شنبه 89/5/28 و ساعت 1:26 صبح | نظرات دیگران()

امروز اولین سالگرد ازدواج من و همسر گرامی هست    و این رو بهانه ای برای شروع این وبلاگ قرار دادم .

سعی ام بر اینه که حداقل هفته ای دو سه بار مطلب جدید بنویسم . ولی نمی تونم مطمئن باشم . مخصوصا با شروع فصل درس و دانشگاه فرصتم خیلی کم می شه . اما خودم خیلی دوست دارم نوشنتنم تداوم داشته باشه . خوب فعلا برای اولین پست کافیه .


 نوشته شده توسط مینا در سه شنبه 89/5/19 و ساعت 12:0 صبح | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 3
مجموع بازدیدها: 3116
جستجو در صفحه

خبر نامه